چنین گفت "خداوند"(۱) (آنچه انسان با خود کرد؟)
سلسله جلسات تفسیر قرآن در دفتر نهاد رهبری در مشهد -۱۳۹۹
بسمالله الرحمن الرحیم
آیات 32 سوره بقره تا چند آیه بعد مربوط به مقوله خلق انسان، خلق آدم(ع) و خلافت اوست و گفتگو و دیالوگی که خداوند در قرآن کریم به ما گزارش میدهد و لازم میداند این گزارش به ما داده بشود و ما در جریان شروع این قصه باشیم و این که چه توقعی از ما به عنوان انسان و فرزندان انسان بنیآدم است و چه توقعاتی از ما نیست. آیه خلقت آدم و خلافت او.
اینجا دو نوع پرسشگری مطرح شد یکی پرسش شیطانی و یکی پرسش فرشتهآسا. فرشته راجع به خلافت انسان سوال میکند که چرا؟ شیطان در مورد سجده به انسان سؤال میکند که چرا؟ منتهی اینها دو نوع چراست، دو نوع پرسش با هم نباید خلط بشود. یک پرسش از علت ماجراست نمیداند میخواهد بداند و خدای متعال این میدان و این اجازه و این فرصت پرسشگری را به انسان میدهد اولاً این مسئله خلقت انسان را با آنها مطرح میکند چون انسان و فرشته با هم سروکار دارند همانطور که انسان و شیطان با هم سروکار دارند و قرار است بعد هم این فرشتگان و شیاطین در گوش انسان مدام نجوا و زمزمه کند، او وسوسه کند، این الهام بدهد و یادآوری کند. بنابراین انسان و فرشته و شیطان، اینها در کرة زمین «فیالارض» ارتباط دارند و هر دوی آنها (شیطان و فرشته) باید بدانند که این خلیفهالله است. با وجود ضعفها و جهلها و آسیبپذیریها و وسوسهپذیریهایی که در او هست. پرسش شیطان اعتراض به خداوند از سر استکبار است. سؤال استکباری است. مسئلهاش این نیست که من توجیه نشدم من را توجیه کنید که چرا من باید سجده کنم؟ من باید به احترام این موجود سجده کنم؟ سؤال این است که من که از این بهترم چرا من باید به پای این بیفتم؟ این که «... خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» (اعراف/ 12)؛ چرا باید یک موجودی که از جنس آتش است در برابر موجودی که از جنس خاک است به خاک بیفتدو خضوع کند؟ برای چی؟ چرا او از من بهتر است؟ منشأ او منیّت و کبر اوست. شیطان جن است یک مخلوق مادی است از این جهت مثل انسان است و کبر و تعصب و خودمرکزبینی در او هم پیدا شد چنانکه در ما پیدا میشود. بنابراین انگیزه او، انگیزه پرسشگری و آگاهی و دانایی نبود. انگیزه اعتراض به این که چرا من نه و چرا او بله؟ و این که من از آدم برترم. خداوند نام این را کفر میگذارد و پاسخی که به فرشتگان داده میشود این است چیزهایی هست حقیقتهایی هست که من راجع به این موجود میدانم و شما نمیدانید. و آنها هم میپذیرند و میگویند ما جز آنچه که تو به ما آموختی چیزی نمیدانیم و میپذیرند که یک ظرفیتی در انسان هست که در آنها نیست و بخاطر آن ظرفیت این سجده صورت میگیرد و این خلافت به او تعلق میگیرد با این که امکان گناه و ظلم و ظرفیت فساد و خشونت در او هست. پرسش شیطانی و اعتراض استکباری است که صحبت از من و اوست! با پاسخ جزایی و حذفی خداوند مواجه میشود. شیطان طرد میشود و از آن مِکانتی که دارد – نه مَکان – بلکه مِکانتی که دارد و از محصول هزاران سال عبادتش سقوط میکند ولی روشن میشود که عبادت کردن لازم است اما کافی نیست فرشتگان هم عبادت میکند، خداوند را تسبیح و تقدیس کردند، ابلیس هم این کار را کرده است اما فرشتگان استکبار ندارند و شیطان ابلیس علیرغم هزاران سال عبادت و تقدیس و تسبیح خداوند و این که شاید عبادت او از عبادت خیلی از ماها خالصتر بوده باشد اما او تسلیم خداوند نبود لذا خداوند میفرماید که منشأ این استکبار کفر بود این جزو مستکبرین است این پدر مستکبرین است و «کان من الکافرین» آیا یعنی همان دورانی که این قبل از خلقت انسان (ادم و حوا) در عوالم بالا و در ردیف فرشتگان خدای متعال را عبادت میکرده آیا همان موقع که عابد بوده کافر هم بوده است؟ که میفرماید «... کانَ مِنَ الْکافِرین» (بقره/ 34)؛ آیا جزو کافران و مستکبران بود؟ یعنی میشود ما هم عابد باشیم هم کافر؟ چون میشود هم عابد باشیم هم مستکبر. عبادت کردیم اما آن خودبینی و خودخواهی ما کاملاً محفوظ است بلکه ستپر و ریشهدار شده است یعنی خود عبادت هم گاهی بر آن خودبینی و تکبر اضافه میکند به جای این که آن را اصلاح کند یعنی باز یک چیزی اضافه میشود که من از بقیه عابدتر هستم! این را هم به تکبر اضافه میکند. چطوری میشود که هزاران سال عبادت باشد پس استکبار و کفر هم باشد خودبینی وخواهی هم باشد و محصول آن ایمان و عبادتها را به باد بدهد یعنی کبر و خودمرکزبینی، روح استکباری که در همه ما نهفته است و اگر آن را مدیریت و سرکوب نکنیم لجن بیرون میزند هرجا این در هرکس و در هرجا باشد نه فقط شیطان در آن موقعیت، همین الان ما و همین جا، هرجا این آمد این استکبار آمد این غرور و خودمحوربینی و خودمرکزبینی آمد ولو هزاران سال عبادت کرده باشی نماز و روزه و حج و همه این کارها هم بوده اما آدم نشدیم، عبد نشدیم، عابد هستیم اما عبد نیستیم عبادت کردیم به عبودیت نرسیدیم بندگی نمیتوانیم بکنیم بنده نیستیم تسلیم حق نیستیم تا وقتی تسلیم حق هستیم که حق تسلیم ما باشد یعنی طبق مراد ما باشد از آن لحظهای که طبق مراد و منافع ما نیست و حق به نفع ما نیست از آن لحظه به بعد ما دیگر تسلیم حق نیستیم و هرکس هرجا گرفتار آن بشود نه فقط شیطان در آن موقعیت، همه ما و همیشه عاقبتش همین میشود یعنی هزار سال عبادت کرده باشیم امور خیریه خیرات کرده باشیم خدمت کرده باشیم ولی این روح استکباری وقتی هنوز در ما هست ما عابد کافر هستیم و هر لحظه موقعیتی پیش بیاید که منافع ما و منیّت من به خطر بیفتد بین خودم و خدا بخواهم انتخاب کنم خودم را انتخاب میکنم و رو در روی خدا و حق میایستم با این که میدانم حق است میایستم میگویم این حق و سهم من است من مذهبی هستم تا وقتی که منافع من تأمین بشود و استکبار من ارضاع بشود و این استکبار از رفتار شخصی ما شروع میشود و ممکن است بنده در رفتارهای شخصی خودم در سبک زندگی خودم مستکبر باشم در خانواده، در محله، در اداره مستکبر باشم، ریاست هم ندارم ولی در همان کاری که دست من است من مستکبر و مستبد باشم. امام(ره) میگفت که ممکن است کسی از کل مال دنیا فقط یک تسبیح داشته باشد هیچی دیگر نداشته باشد ولی زاهد نباشد و وابسته به دنیا باشد و به همان تسبیح دل بسته است و در همان اندازه روح استکباری در آن باشد ممکن است یک کسی هم باغ بزرگی داشته باشد ولی وابسته و دلبسته به آن نیست و زاهد است! این مستکبر نباشد این روح تسلیم بودن در برابر حق ولو مرکز آن من نباشم. حق مرکز است م باید دور حق طواف کنم؟ یا من مرکز هستم و حق باید دور من طواف کند؟ قضیه این است.
بنابراین تفکیک بین دو نوع پرسش، پرسش استکباری و اعتراضی، بحث من است و پرسشی که واقعاً دارم استفهام میکنم که ما نفهمیدیم این موجودی که یک چنین خطراتی هم هست یک چنین صدماتی هم به خودش و هم به بقیه هم نوعان خودش میزند چرا این خلیفهالله است؟ چه نسبتی بین این و خداست که ما داریم تسبیح و تقدیس میکنیم ولی ما ظرفیت خلافت را نداریم او چه دارد که ظرفیت خلافت دارد؟ این پرسش فرشتگان از باب پرسش شیطان نیست که چرا او مسجود باشد؟ چرا ما باید به او سجده کنیم؟ چرا من نه؟ من که از او بهترم. فرشتگان چنین پرسشی نکردند که ما از او بهتریم. سؤالشان این بود که خدایا فلسفه خلقت که تسبیح و تقدیس است. تسبیح و سباحت یعنی شناوری و حرکت به سوی خدا. حرکت معنوی و باطنی، نظری و عملی به سوی خداوند و به سوی حق مطلق. تسبیح و تقدیس یعنی همان تسلیم. اظهار تسلیم بودن یعنی تفکیک شناخت نادرست از درست نسبت به خداوند. خب فلسفه خلقت عبودیت، تسبیح و تقدیس است که جاده صافکن عبودیت هستند و از این موجود خشونت و فساد سر میزند چگونه است که این میتواند فلسفه خلقت را تأمین کند در حالی که یک موجود دو وجهی است و این چه نسبتی با خداوند دارد که خلیفه خدا میشود. واقعاً سؤال داشتند که جواب داده شد که دانستن مطلب نیست در ظرفیت شما نیست. شما اعتراضی ندارید شیطان اعتراض کرده هم اعتقاداً و هم عملاً عصیان کرده است و در واقع دارد میگوید خداوند دستور داد که داد بیخود داد من خدا را عبادت کردم به شرط این که اینطور دستورات را ندهد و در این مسئله دخالت نکند! در حد این که بگوییم خدا هست و خالق هست و پرستش کنیم و نیایش کنیم قبول دارم اما این که لزوماً باید خدا را اطاعت هم بکنم، دستورات فردی و اجتماعی. این در مورد ما. در مورد شیطان آن دستور خاص (ابلیس). این را من قبول ندارم و این خدا را نمیپذیرم این تفاوت دو نوع پرسشگری است و پاسخهایش هم با هم متفاوت است در واقع یک فایده دیگری که میتوانیم اینجا از این مواجهه دوگانه خداوند از تقریباً یک پرسش دو پرسشگر متفاوت است همین است. در همین عالم ما هم سؤالها و نقدها و اعتراضها ما باید تفکیک کنیم. بعضی ها سؤال میکنند و پرسشهای بسیار رادیکال هم هست یعنی ریشه را زیر سؤال میبرد اما هدف آن فساد و تخریب نیست لجاجت و انکار نیست واقعاً پرسش میکند و نمیداند چرا؟ با این پرسش باید کاملاً مواجهه الهی داشت و با رحمت و با توضیح برخورد کرد خداوند به فرشتگان توضیح میدهد میگوید یک بخشی از آن را میفهمید و شماها یک بخشی از آن را هم نمیتوانید بفهمید و بعد به انسان تعلیم میدهد و به انسان میگوید به آنها یک مقدارش را بفهمان تا بدانند تا آنجایی که میتوانند بدانند اما با روش شیطان، باز خداوند برخورد، برخورد الهی است ولی باز اینجا متفاوت است چون مشکل او ندانستن نیست مشکل او نخواستن است. ما هم باید قائل باشیم پرسشی اگر کسی مطرح میکند حتی نقد و اعتراض میکند اما قصد دانستن دارد باید کاملاً به پرسش او احترام گذاشت و به او توضیح داد و قانعش کرد اما پرسشی که در واقع پرسش نیست چوب لای چرخ گذاشتن است تخریب افکار عمومی است و میداند پاسخ چیست ولی بنا نیست که پاسخی بگیرد روش استکباری است! با روش استکباری باید طبیعاً ضد استکباری برخورد کرد.
نکته دیگری که همچنان میشود از این آیه استفاده کرد و استفاده شده این است که این سجده بر انسان یعنی چه؟ که یک موقع اشاره کردیم که وقتی میگویند سجده برای انسان «اُسجِدوا لِآدم» این «لِآدم» یعنی چه؟ یعنی به طرف آدم و بدن آدم سجده کنید که خلق شده و بدن و روح در آن دمیده شده؟ یا نه به طرف او سجده نکنید او مسجودٌ علیه نباشد بلکه مسجودٌ له باشد یعنی بخاطر آدم بخاطر این خلقت و این خلافت خدا را سجده کنید. کسانی گفتند این سجده به سوی او بود منتهی چون خداوند فرمان داده و اطاعت خداست بنابراین عبادت و سجده به آدم نیست در واقع سجده به خدا و برای خداست. که اگر این باشد یک پاسخ خوبی هم برای این جریانهای وهابیهای تکفیری است که نه سجده، هر نوع احترامی را اینها فکر میکنند عبادت است! فکر نمیکنند این را از طریق دشمنان دین و دشمنان انبیاء و اولیاء گسترش دادند، مرکز اسلام که حرمین شریفین است که اگر به حرم پیامبر(ص) احترام میگذارید، به مؤمنین، به مجاهدان، به بزرگان، این احترامها همهاش شرک است! اگر میآیید ضریح پیامبر را میبوسید و میایستید سلام میگویید اینها شرک است اگر احترام میگذارید شرک است. مگر هر نوع احترامی عبادت است که عبادت غیر خدا باشد و شرک باشد؟ اگر ما دست پدر و مادرمان را ببوسیم مگر ما داریم آنها را عبادت میکنیم؟ اگر به احترام معلم از جایمان بلند شویم این یعنی داریم معلم را عبادت میکنیم؟ فرق احترام و عبادت را نمیفهمیم؟ حتی در این آیه که دارد سجده را میگوید. میگوید برای آدم سجده کردم یعنی خود خداوند فرمود سجده کنید «اسجدوا لآدم». اگر صرف سجده کردن، بر خاک افتادن شرک باشد پس خداوند فرمان به شرک داده، خود خدا گفته برای غیر خدا سجده کنید! معلوم میشود این سجده، اگر سجده برای آدم است سجده به معنای پرستش و عبادت نیست این سجده خضوع است، سجده احترام است مثل این که یک کسی را قبول داریم جلوی او خم میشویم معنیاش این نیست که ما به قصد عبادت رکوع کردیم. اگر آن باشد شرک است. بنابراین صرف سجده به معنای عبادت نیست البته ما دلیل دیگر جداگانه داریم که درست است سجده برای احترام هست اما جز برای خدا سجده نباید کرد آن بحث دیگری است اما صرف سجده کردن به مفهوم عبادت نیست و الا در قرآن کریم، در یکی دو مورد حداقل اشاره میشود که سجده برای غیر خداست و اشکالی به آن گرفته نمیشود به مفهوم شرک تلقی نمیشود مثل خوابی که حضرت یوسف(ع) دید و برای پدرش حضرت یعقوب(ع) نقل کرد و ایشان به او گفت جایی این خواب را نقل نکن به این معنا که موجودات سماوی در برابر من سجده کردند این سجده را به معنی پرستیدن و عبادت یوسف ندیدند این سجده خضوع و احترام است نه پرستش.
یک نگاه دیگر این است که مسجودعلیه نبود یعنی به سوی او سجده نکرد چون یک موجودی که جسمانی نیست و در برابر یک موجودی که جسمانی است سجده بکند یعنی چه؟ مثلاً فرشته ها سجده کنند به سوی انسان یعنی چه؟ مگر فرشتهها سو و جهت دارند؟ عقب و جلو دارند؟ فرشته مگر مثل ما بدن دارد؟ این به سوی آدم سجده کردن باید یک مقداری با آیات و مفاهیم دیگر در کنار هم قرار بگیرد تا یک مقدار دقیقتر دانسته بشود. این روشن است که سجده فرشتگان اینجا سجده برای آدم در واقع سجده خداست عبادت خداست، پرستش خداست، اطاعت از خداست نه این موجود. و لذا از حضرت رضا(ع) روایتی هست که فرمودند سجده فرشتگان، پرستش آدم نبود بلکه پرستش خداوند بود منتهی اکرام آدم. تعظیم و بزرگداشت آدم بود و ما در صلب آدم بودیم و این سجده یعنی فقط اکرام آدم پدر ما آدم نبود همه ما در صلب آدم بودیم همه ما به شکلی و ذراتی در بدن آدم بودیم وقتی که فرشتگان به او سجده کردند. خود این مطلب، این برداشت به چهار مطلب دیگر تجزیه میشود که 4 برداشت و استفاده مهم دیگر از آن میشود کرد. ممکن است کسانی از این قصه آدم و حوا و هبوط و اخراج از بهشت، مثل این که یک نوع کژکاری و یک مشکلی در کار خدا بود و یک گرهی در این پروژه بود و از اولش خراب درآمد. به فرشتهها گفتند یک چیزی در این هست که در شما نیست به او سجده کنید به شیطان هم گفتند، شیطان گفته این ارزش این که به او سجده کنم ندارد. در واقع شیطان به خدا میگوید من با شما مشکلی ندارم این کیست که میگویی به او سجده کن؟ چون میگویی به این سجده کن من این را قبول ندارم که خداوند میفرماید این کفر و استکبار است. تو در واقع با من، یعنی با خدا مشکل داری که این امتناع میکند و نمیپذیری. یعنی عابد کافر! عابد مستکبر. ضمن این که اینجا میفرماید استکبار کفر است چون خودت مرکز همه چیز میشوی و خدا مرکز نیست. خودت به جای خدا میشوی و خودت را میپرستی. من بت میشوم. من قبل از خدا. خدا هرچه میگوید به شرط این که من بخواهم انجام میدهم و علت این که خیلی از بزرگان هستند که اینها مدت اهل عبادت و محفوظات و شخصیتهای بزرگ اجتماعی، علمی، دینی، بعد یک مرتبه لگدهای خطرناکی به خودشان و بقیه میپرانند و ملّقهای عجیب و غریب میزنند میبینی که آن علم و محفوظات بوده است نه علم حقیقی. علم حضوری نشده، از ذهن وارد قلب نشده، باور نشده، یقین به همین حرفهایی که میزنند ندارند و دوم این که، آن عبادتها بیشتر حرکات بدن و خم و راست شدن و صوت و لفظ است. حالا در مورد ابلیس به شکل خودش به همان سبک خودش ولی مخ عبادت و روح عبادت که ترک استکبار است و تسلیم حق بودن، آن به وجود نیامده است میشود هزاران سال عبادت کنی و آن روح در آدم بوجود نیاید و کافر باشی. این خیلی نکته مهمی است و ما نمونههایش را در خودمان در پیش چشم خودمان خیلی دیدیم باز هم خواهیم دید و خدا نکند که ما همینطوری بعداً دیده شویم و مایه عبرت دیگران بشویم.
بله آن پرسش دیگر این بود که آن پروژه خداوند که در برابر شیطان از انسان دفاع میکند و خداوند در برابر فرشتگان وکیل مدافع انسان است از عظمت انسان حرف میزند اول کار که انسان خراب کرد، آدم و حوا خراب کردند و نافرمانی شروع کردند و پروژه بهم ریخت. خداوند آنها را در بهشت گذاشت و اینها زیر میز زدند! و از بهشت اخراج شدند و کاری که نباشد بشود شد.
پاسخ این است که از این آیهای که عرض خواهم کرد استفاده میشود که نه، اتفاقاً از ابتدا قرار بود که این ها هبوط کنند و از آن عوالم قبل از دنیا، قبل از این عالم طبیعت و فوق این عالم، به نحو تدریجی و دو مرحلهای وارد دنیا بشوند یعنی ابتدا وارد آن بهشتی قبل از دنیا بشوند یک آمادگیای پیدا بشود و بعد وارد دنیا و عالم طبیعت و زندگی زمینی اتفاق بیفتد و هبوط پیش بیاید و لذا این از اول پروژه خداوند بود یعنی آدم و حوا از اول برای زندگی روی همین زمین، همین زندگی معمولی که ماها داریم میکنیم آفریده شده بودند لذا آن ابتدا لازم بود که آنها ساکن بهشت بشوند و آماده بشوند که با انتخاب خودشان وارد این عالم بشوند. کدام انتخاب؟ همان نزدیک شدن به درخت ممنوعه. «وَقُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ...» ما گفتیم، ما آنچه که باید میگفتیم گفتیم، خطاب مستقیم کردیم که آدم، حوا، شماها ساکن بهشت بشوید و به سکونت و آرامش در بهشت برسید «وَکُلَا...» شما دوتا بخورید و استفاده کنید و هر بهرهوری میخواهید بکنید «مِنْهَا رَغَدًا حَیْثُ شِئْتُمَا...» به گوارایی لذت ببرید و بخورید، این «رغَداً» نشان میدهد که شما بروید و هرچه میخواهید لذت ببرید و بخورید و آرامش، آسایش و لذت ببرید. «حَیْثُ شِئْتُمَا» هرقدر میخواهید فقط یک خط قرمز برایتان تعریف میکنیم «وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ...» فقط به این درخت نزدیک هم نشوید که بعد وسوسه بشوید. «فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ» (بقره/ 35)؛ اگر به این درخت نزدیک شوید و از این میوه ممنوعه مصرف کنید شما جزو ستمگران خواهید بود و ظلم میکنید. به کسی ظلم میکنید؟ به جز آدم و حوا کسی آنجا بود که بخواهند ظلم بکنند؟ به فرشتهها هم که نمیتوانند ظلم کنند به چه کسی ظلم بکنند؟ به خودتان ظلم کردید. یعنی با انتخاب خودتان که به شما از قبل تذکر داده شد شما به خودتان ظلم میکنید و خودتان، خودتان را از اینجا بیرون میاندازید. البته شما برای همان بیرون آفریده شدید ولی باید با انتخاب خودتان درگیر این مسئله بشوید. حالا این که چرا باید اول بهشت میرفتند و بعد به دنیا میآمدند یک علت که بعضی از مفسرین اشاره کردند این است که آدم از آن حیات قبل از دنیا بخواهد وارد این عالم بشود بخواهد با این زندگی روی زمین و با این قوانین عالم طبیعت و قوانین مادی آدم و حوا آشنا نبودند و برای اولین بار میخواستند تجربه کنند و اگر بدون هیچ مقدمه از آن مرحله ناگهان وارد این مرحله و حیات میشدند حیات معنوی و ملکوتی وارد این حیات مُلکی و مادی میشدند تحمل آن فشار ناگهانی و آن زحمت امکان نداشت اینها باید یک دوره واسطه که گرم و آماده بشوند باید بیایند این دوره را میگذراندند آنجا میفهمیدند در آن بهشت در همین زمین بود، در روایت داریم که آن بهشت در همین زمین بود منتهی قوانین آن یک چیزی بین قوانینی که توی زمین و طبیعت الان ماها درگیر آن هستیم با آن قوانین حیات غیر مادی بود منتهی از آن ناگهان وارد این شدند آن بهشتی که باغ سرسبز پرنعمتی در همین جهان، در همین کره زمین، آن مرحله واسطه به دوره انتقال بود که اینها باید میآمدند و بخشی از صفات و شرایط آن عالم قبل را دارد عالم غیر مادی، و بخشی از شرایط و ضوابط آن شبیه عالم ماده است در آن بهشت قرآن میفرماید گرسنگی، تشنگی، آفتاب زدگی، سرما، سایه، کم و بیش با این مفاهیم آشنا میشدند اما این گرفتاریهایی که بعد در این دنیا و عالم طبیعت آمدند و ما را هم با خودشان آوردند این را نداشتند در آن دوره انتقال و برزخی باید با اینها آشنا میشدند یعنی در یک محیطی که حدوسط و محیط واسطه است یک کمی پخته بشوند و بدانند که زندگی که از این به بعد روی زمین شروع خواهند کرد در آن تکلیف و مسئولیت است حدودی برای آن وجود دارد یک قوانین دیگری بر آن حاکم است و برنامههای دیگری باید برایش داشت و شرط سعادت و تکامل و بقا و این که نعمت به آنها برسد یا نرسد یک کارهایی را باید از این به بعد انجام بدهند و اگر سر باز بزنند و انجام ندهند باعث رنج و زحمت و ناراحتی خودشان میشود در واقع خودتان به خودتان ظلم کردید پدر خودت را درآوردی این یک دوره تعلیمات لازم است که با آمادگی بیایند و به زندگی طبیعی در سطح کره زمین ادامه بدهند. آیه 36 سوره بقره یکی از آموزشهایی که میدهد همین است. خب آدم و حوا خودشان را در برابر فرمان درخت ممنوعه میبینند. شیطان سوگند خورده که من دست برنمیدارم و جبران میکنم من آدم و حوا و فرزندان اینها را وسوسه میکنم. اینها موجودات ضعیفی هستند کار میکنم اینها از من اطاعت کنند و من را عبادت کنند کاری میکنم اینها و فرزندانشان در برابر من سجده کنند. وسوسه شروع میشود و اولین لغزش و خطا اتفاق میافتد. منتهی مجازات آن جهنم نیست. مجازات آن همین عالم طبیعت با خوبیها و بدیهایش هست. «فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا...» شیطان آنها را لغزاند و زیر پایشان را با کمک خودشان خالی کرد «فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ...» آن دوتا را اخراج کرد از آنچه در آن بودند از آن حالت و از آن زندگی بهشتی و راحت. یعنی آن بهشتی که کانون آرامش و آسایش بود و درد و رنج آنجا نبود، غم و غصه نبود، ترس و رنج نبود ولی با این کارشان وارد عالمی شدند که دیگر در آنجا آرامش و آسایش نیست یا بسیار کمیاب است هزینه دارد. درد و رنج و ترس و یأس هست. خداوند میفرماید ما گفتیم هبوط کنید و یک رده پایینتر بروید و وارد زندگی مادی و عادی بشوید «وَقُلْنَا اهْبِطُوا...» همه با هم هبوط کنید. حالا یا آدم و حوا با همه نسل و میلیاردهای انسانی که در صلب شما (آدم) هست با ذریه خودتان، یا همهتان با هم بروید یعنی شما با شیطان، همهتان با هم بروید هبوط کنید در حالی که «بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ...» از این به بعد بین شما دشمنی هست یعنی آدم و حوا و شیطان، با هم میآیند و وارد این عالم زمینی که ما هستیم میشوند و عداوت و دشمنی شروع میشود. در بهشت بین آدم و حوا که عداوتی نبود اما بین شیطان و آدم و حوا عداوت بود البته یک طرفه هم بود مثل این که آدم و حوا متوجه این عداوت نبودند و شیطان که دشمن خدا و دشمن انسان (آدم) بود اما میفرماید زندگی زمینی با عداوتو دشمنی، کینه و رقابتهای منفی و درگیری شروع شد. «بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ...» از این به بعد محبت و دوستی و عشق در خطر قرار میگیرد و این هم جزو سختیهای این زندگی است این هم آن آثار وضعی خوردن آن میوه ممنوعه بود احتیاجی به مجازات مستقلی نداشت خودش مشکلاتی دارد اما در عین حال همه اینها میتواند برای اوج و بازگشتی به کمالات و محضر خدا باشد. و این هم که بعضیها پرسیدند این نزول آدم به زمین، این هبوط و این پایین آمدن کجا دقیقاً اتفاق افتاده و کجای زمین بوده، اصل این هبوط، هبوط مادی و جسمانی نیست یعنی هبوط مکانی و نزول مکانی نیست که از یک مکان بالاتری به یک مکان پایینتر آمده باشد. بحث مکان نیست بحث مقام است. بنابراین هبوط و نزول یعنی از یک مقام بالاتر به یک مقام پایینتر و از یک موقعیت راحتتر به یک موقعیت سختتر نازل شدند و پایین آمدند یعنی آن مقام را از دست داد آن بهشت سرسبز و آن موقعیت را از دست دادند. بعد خداوند میفرماید این وضعیت جدید که آن شرایط را از دست دادید دائمی نخواهد بود موقت است. ما شما را موقتاً وارد عالم طبیعت میکنیم یک چند ده سالی ماها اینجا هستیم. قرآن میفرماید که تا یک مدت معیّنی زمین قرارگاه شما میشود و از آن بهرهبرداری کنید. «وَلَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِینٍ» (بقره/ 36)؛ یعنی از این به بعد روی کره زمین همین زندگی که الآن ما درگیر آن هستیم شروع میشود آنجا روی زمین شما هم مستقر خواهید شد و مقر خواهید یافت زمین را طوری آفریدیم و امکاناتی به شما دادیم که بتوانید روی زمین استقرار پیدا کنید و «متاع» انواع نیازها، کالاها، تمتعات، امکان تغذیه، لذت، استخراج، کار، همین کارهایی که الآن ماها داریم میکنیم. منتهی «إِلَى حِینٍ» شما بطور دائم در زمین نخواهید بود موقت هستید تا یک مدتی خواهید بود. اینجا آدم و حوا فهمیدند که چرا به آن میوه ممنوعه دست نمیزدند نزدیک نمیشدند و چرا خداوند گفت به خودمان ظلم کردیم تسلیم وسوسهاش شد مقاومت نکرد آن نعمتها و آرامش بهشتی را از دست داد. یک درس دیگری از این آیه، الآن برای ما این است تمام وسوسههایی که میشویم که شیطان مدام به ما وعدهها میدهد که اگر این کار را بکنی پولدار میشوی! اگر این کار را بکنی رئیس میشوی! اگر این را بگویی مشهور میشوی! اگر با فلانی باشی فلان میشود و خوشبخت میشوی و... همه این وعدهها و وسوسهها ادامه همان وسوسه آدم و حوا درباره آن میوه ممنوعه است. ابلیس گفت میدانید این چه میوهای چیست؟ میوه فرشته شدن است، میوه زندگی فرشتگی و فرشتهآساست و میوه خلود و جاودانگی است. اگر این میوه را بخورید یک گناه بزرگی نکردید منتهی در همین بهشت جاودانه میشوید همینجا بمانید حالش را ببرید! و مثل فرشتهها خواهید بود آن نیازهای بشری و محدودیتهای انسانی نخواهید داشت. در واقع به طمع جاودانگی و فرشتگی و این که وضعتان بهتر میشود راحت میشوید اوضاع خوب میشود و بهتر از این میشود بازی خوردند و بعد وضع بدتر شد یعنی سختتر شد همان چیزی که قبلاً شیطان وعدهاش را داده، دقیقاً خلاف آن شد و نتیجه عکس گرفته شد. الآن هم همینطور است. همه جا درست برخلاف آن وعدهای که به ما و شما دارد میدهد که اگر این کارها را بکنید خوشبخت میشوید وضعتان خوب میشود و راحت میشوید و... همهاش معکوس است. همان بلایی که سر پدر و مادرتان آمد سر شما درخواهد آمد. این خیلی مهم است. البته ما معتقدیم که تعبیر «عصی آدم» عصیان، به مفهوم ستم بر خودشان بوده (آدم و حوا) نه این که گناه کبیره و عصیان در برابر خداوند بوده باشد و در واقع همین ترک اولی میگویند یعنی بهتر بود نشود و نکنند، بهتر بود از چه جهت؟ از این جهت که اگر میکردند چوبش را خودشان میخوردند و برایشان کار سختتر میشد و همینطور هم شد زندگی برایشان سختتر شد و این در برابر آن وسوسهپذیری و نافرمانی و اعتماد به دشمن یعنی شیطان، جریمه سنگینی بود اما گناه به این معنا که ما میگوییم. به معنای درگیر شدن با خداوند، استکبار در برابر خدا نبود آدم و حوا در برابر خداوند استکبار نداشتند ولی بالاخره کاری که گفته بودند نکن کردند و این کار را برای آن گفتند که خودت در مشقت و سختی نیفتی و افتاد. حالا که آن بهشت دقیقاً کجا بوده و چه بوده؟ باز اینها یک بحث مستقلی است که از همین آیه قرآن معلوم میشود که اصلاً بهشت چرا؟ شیطان چرا؟ قرآن کریم توضیح میدهد. راجع به بهشت این بهشتی که آدم و حوا در آن بودند این بهشتی نیست که بعداً انسانهای پاک و صالح بعد از این عالم و بعد از مرگ آن را درک میکنند و میبینند بلکه در روایات هم داریم که آن بهشتی که آدم و حوا در آن بودند – همین که عرض کردم – در همین کره زمین بوده است و باغات و جنات بسیار پرنعمت و سبز بوده و یک چیزی بوده بین بهشت قبل العالم (دنیا) و بهشت بعدالدنیا. و لذتهایی که ما در دنیا میچشیم. اولاً پس روایات دراین باب داریم از جمله امام صادق(ع) نقل شده که فرمودند بهشت آدم و حوا در همین دنیا و در همین عالم طبیعت بود ولی قواعد خاصی بر آن حاکم بود. خورشید و ماه بر آن میتابید اما آنها گرما و سرما احساس نمیکردند و بعد هم امام صادق(ع) فرمودند اگر این بهشت همان بهشت جاودان بود، این بهشت که موقت است اما اگر این بهشت همان بهشتی است که بعداً جاودانه خواهد بود خب آدم از آن اخراج نمیشد چون حضرت آدم و حضرت حوا که بهشتیاند. اگر واقعاً بهشت جاودان بود آنها بیرون نمیشدند همین که بیرون شدند یعنی موقتی بوده، چون از بهشت جاودان که کسی بیرون نمیرود پس این بهشت آن بهشت نیست.
دلیل دیگر هم این که در آن بهشت جاودانی که وعده آن داده شده ابلیس در آن بهشت که نمیتواند بشود. ابلیس بهشتی نیست که بتواند وارد آن بهشت بشود. ابلیس وارد آن عالم و آن موقعیت نمیتواند بشود راهی ندارد و نداشته است. پس آن بهشتی که ابلیس در آن هست و وسوسه کرده، این غیر از آن است. و این که همین لذائذی که ما در همین دنیا با این جسم و بدن میبریم میفرماید در بهشت ابد هست این هم توضیحات متعددی دارد لذت جنسی آنجا هست. مثلاً حور و غلمان هستند، پسران و دختران زیبا و جوان هستند. جنسیت آنجا به چه شکل است؟ لذت جنسی به چه شکل است؟ باغ و میوههای خشکبار و خیلی لذتبخش، جنات و باغها و گلستانهای زیبا که نهرها در زیر آنها جاری است و... بعضیها این را گفتند برای این که ما چیزی سرمان نمیشود و در دنیا لذتهای ما فقط از همین سنخ است برای این که ما اجمالاً بفهمیم چه خبر است این تعابیر به کار رفته است. اما طبیعتاً نوع لذائذ خوراکی، لذت آشامیدن، لذت جنسی و لذائذ مختلف، آرامش، ابتهاج و آن لذائذی که آنجا هست حتماً عین لذتهای اینجا نیست چون اصلاً آن عالم این عالم نیست. آخرت، دنیا نیست و قوانین آن تفاوت دارد. اما بالاخره انسان با همین چشم و دست و پا و دهان و ابزارآلاتی که خدا به او داده اینها همینطوری که این بدن اتفاقی به ما داده نشده، این لذتها همینطور قراردادی و اتفاقی که نبوده، یک نسبتی بین این جسم و روح انسان است، بین آن موجودی که این لذت را درک میکند و ابزاری که به آن لذت میدهد یک نسبتی وجود دارد. این نسبت بعد از این عالم هم از بین نمیرود و هست منتهی نوع دو طرف این نسبت و نحوه ادراکات و احساسات و لذتها و دردها در بهشت و جهنم با مشابه آن در اینجا یکی نیست آنها لذت خالص است، غم خالص است ولی اینجا یک نمونههای خیلی کوچک، یک تجربه بسیار سطحی از بهشت و جهنم ما همینجا داریم میکنیم. رنجها، ترسها، غمها، یأسها، فشارهای روحی، اینها وزش بادهای جهنمی است که به ما میرسد از خودمان هم به خودمان میرسد. آرامش، لذت، امید، بهجت، مثل این که نسیم بهشتی است که میوزد.
بنابراین ما اجمالاً اینجا یک درک بسیار ناقص و اجمالی از بهشت و جهنم داریم، از خوبی و بدی، از رنج و لذت، از عذاب و پاداش. ولی اینها قطعاً آن نیست. چون آن عالم، عالم دیگری است و احکام دیگری دارد و وضعیت دیگری دارد اما به کلی با اینجا بیگانه نیست. این هم نکته دیگر.
بعد این که، چگونه است که خداوند هم آدم را میآفریند و به او میگوید تسلیم وسوسه شیطان نشو بعد شیطان را هم آفریده و به او اجازه میدهد که انسان را فریب بدهد! خب این چه کاری است؟! این هم بخاطر یک شیطانشناسی نادرستی است که در بعضی از ادیان و آیینهای معنوی مطرح شده است آنجا شیطان از کنترل خدا خارج است رقیب خداست و گاهی زورش بر خدا میچربد گاهی شخصت میخورد که بعد انشاءا... شکست میخورد و در آن دیدگاه، یک مملکت جدا از خدا دارد. اما در قرآن ابدا. شیطان صددرصد در مشت خداوند و تقدیر و فرمان الهی است. شیطان بدون اجازه خداوند نمیتواند وسوسه کند. خداوند شیطان را آفرید. شیطانی که اغوا میکند شیطانی که به او اجازه وسوسه و فریب داد و به انسان هم امکان فریب نخوردن داد و قدرت فریب نخوردن داد و راه را هم به او توضیح داد. حالا ممکن است کسی نفهمد بگوید این چه کاری است؟ گفت به آهو میگویند بدو فرار کن، به تازی میگویند بگیر! اگر آهو نباید صید بشود چرا این تازی را میآفرینی و میگویی بدو. اگر آن آهو باید از بین برود و این تازی باید سیر بشود چرا به آهو میگویی بدو؟ این سؤال را شما در تمام اجزای عالم میتوانی بپرسی. مثلاً ما بگوییم خدایا بالاخره ما باید سیر باشیم یا گرسنه باشیم؟ اگر باید سیر باشیم چرا یک طوری ما را خلق کردی که مدام روزی چند بار گرسنه میشویم؟ اگر باید گرسنه باشیم و گرسنه بودن خوب است چرا یک غذاهایی و معده و گوارشی دادی که ما سیر بشویم؟ تو باید مدام گرسنه بشوی و سیر بشوی. اما این که چطوری سیر میشوی و چگونه با گرسنگی مواجه میشوی خود همینها پلکانی است که تو را میتواند به تکامل برساند اگر درست با این مسئله مواجه شوی. خدایا این بدن مارا طوری ساختی که بیمار میشود مریض میشود بعد ما میگویی دعا کن که ما را شفا بدهی. خب اگر قرار است خودت ما را شفا بدهی چرا یک کاری کردی که ما بیمار بشویم؟ خدایا اگر خودت میخواهی ما گناه نکنیم برای چه یک غریزههایی در ما گذاشتی که اینها را ما را به سمت گناه هول بدهد؟ بنابراین مثل این که خود تقدیر الهی تنش میخارد؟! مثل این که خداوند خودش میداند یک تناقضی در کار او هست و این تقدیر دو چهره است با ما یک جور حرف میزند به من یک چیز میگوید و به او یک چیز دیگر خلاف این میگوید. نه آقا. هر موجودی به حسب خودش، قوا، استعدادها و هدفی که در جهت تکامل خود اوست عمل میکند و اصلاً دنیا و این چند دههای که ما اینجا هستیم اینجا عالم استراحت نیست. هدف اینجا استراحت نیست گاهی مجبوریم استراحت کنیم باید بکنیم ولی هدف، استراحت نیست. بلکه هدف، مدام پریدن از مانع است. دنیا مسابقه دوی پرش از مانع است چون رشد و تکامل انسان و امکان بازگشت به محضر خدا و بهشت جاودان، در همین مسابقه شرکت کردن و درست شرکت کردن است. خدا برای چه شیطان را آفرید؟ شیطانی که فریب میدهد و وسوسه میکند؟ خداوند اولاً که شییطان را، شیطان نیافرید. خدا شیطان را ابلیس را شیطان نیافرید. لذا این شیطان همان کسی است که،همان موجودی است که به تعبیر روایات هزاران سال همنشین فرشتگان بوده، رشد کرده بوده، به مقاماتی رسیده بوده، وارد عالم فرشتگان شده بود یعنی شیطان هم فطرت پاک الهی بوده، خداوند موجود شریری را خلق نمیکند خداوند موجود خلق میکند او به انتخاب خودش شریر میشود. او از این فرصت سوء استفاده کرد و طغیان کرد. او استکبار کرد، خدا که مستکبر نیافرید. خدا کسی را آفرید که او به اراده خودش مستکبر شد. پس چرا خدا شیطان را آفرید؟ خدا شیطان را خوب آفرید. او (ابلیس) بعداً خودش شیطان شد و شد این شیطان! دوم این که فرض کنیم خدا شیطان اغواگر فریبکاری را از اول آفریده، چرا آفریده؟ سؤال: چرا انسان آفریده شده است؟ انسان برای تکامل آفریده شد. برای حرکت به بالا آفریده شد. این تکامل، در دل تضادها اتفاق میافتد. اگر جاده یکطرفه بود که این تکامل انسانی نبود. اختیار، حق انتخاب، آزادی و آگاهی چه نقشی در آن داشت؟ اصلاً احتیاج به آن علم اسماء نبود و این بساط را نمیخواهد. این آدم و حوا هم مثل موجودات دیگر میشدند مثل موجودات نر و مادهای که هستند. وجود شیطان، حق است وسوسه شیطان به باطل است. اما وجود و وسوسه او روی هم رفته شرط تکامل انسان است چون این تضاد اتفاق میافتد و سر دوراهی باید قرار بگیری، وسوسه شیطان باشد تو بدانی و در برابر آن با آزادی و آگاهی مقاومت کنی، رشد کنی و به تکامل برسی. در واقع 37 سوره بقره دارد به این نکته هم اشاره میکند.
بنابراین این که، بعضیها میگویند این قصهای که قرآن از آدم و فرشته و شیطان نقل میکند حکمت و عقلانیت این کجاست؟ معنیاش چیست؟ اصلاً چرا خداوند آدم را خلق کرد؟ بعد بگوید این میوه را نخور که به زمین نرود، بعد میداند که میخورد و میرود. بعد به شیطان میگویی سجده کن، میدانی نمیکند. بعد او را طرد میکنی، بعد او میگوید من میخواهم این را وسوسه کنم و نگذارم آنطوری که تو میخواهی عمل بشود. او هم گفته برو هر کاری میخواهی بکن تا سر یک موعد خاصی. انگار که دو – سهتا آدم عین ما نشستند دارند عین ما حرف میزنند همان محدودیتهای ما، تجدیدنظرهای ما، نه. خداوند هیچ تجدید نظری در کار خداوند نیست این پروژه از اول همین بود خود در این پروژه تضاد هست این تضاد جزئی است. در کل این سیستم آفرینش هیچ تناقض و تضادی وجود ندارد. خداوند شر نیافرید، خیر آفرید. شرور نسبی هستند شر مطلق نیست. حتی وجود شیطان، حتی وسوسهاش، شر مطلق نیست. اگر آن وسوسه نباشد مقاومت دربرابر وسوسه معنا ندارد و وقتی مقاومت آگاهانه و آزادانه و تقوا نباشد جهاد با نفس نباشد تکامل انسانی و تکامل اختیاری اتفاق نمیافتد. بنابراین حتی وجود شیطان هم خیر است. اما اطاعت از شیطان شر است و آن هم شر برای انسان است. این هم یک نکته.
هشتگهای موضوعی